هیچ

ساخت وبلاگ

شده است بی تاب حرف زدن باشید، بی حرفی برای گفتن؟ 

باید بخوابم. این سردرد ضرب گرفته پشت چشم و آن صدای چک چک شیر آب آشپزخانه، امشب قصد جانم کرده اند. خوابیده ام به پشت و پیشانی و چشم ها را با ساعد و بازو پوشانده ام، شاید که رهایم کند این میهمان یکدنده ناخوانده.

ذهن را می برم به کودکی، هوای تازه صبح کردان و سایه آفتاب پشت برگ می نشیند روی پوست. مدت هاست که این کار را حقه دارم. مدت ها که نه، تعداد سال هایش از تعداد انگشتان یک دست کمترند. شب های بی خوابی و درد، شب های افسار گسیختگی خیال و ذهن نا آرام، می گیرم لگام این توسن چموش را و بسط می نشینم در کودکی. روزهای آهسته کشدار، روزهای پر امید به آینده، شاید که این خواب رمیده، باز بنشیند.
 
قبل ترش؟ قبل تر از خیال کودکی "هیچ" بود، یادم هست. "هیچ" را بابا یادم داده بود و در جواب من که پرسیده بودم "هیچ" چیست؟ گفته بود' "هیچ"، "هیچ" است. چشمانت را ببند و حواست را و نه خیالت را، بگذار پرواز کند در تاریکی شب. و من اول حوصله ام سر رفته بود و بعد کم کم خواب برده بودم. غریبه نیستید تا همین چند وقت پیش که تعداد سال هایش از تعداد انگشتان یک دست کمترند، خیال نا آرام را "هیچ" آرام می کرد. 

اما امشب، امشب خیال افسار گسیخته تاب میخورد، از  تار و پود تاریکِ عمیقِ شب تصویر می سازد و می خزد زیر پوست و هر بار که می گیرمش غیب می شود و هر بار که انگشت می کنم ته حلق تا بالا بیاورم او را و هر آنچه را بی تابم کرده، بالا نمی آید. 

شده است بی تاب حرف زدن باشید، بی حرفی برای گفتن؟

باید بخوابم. این سردرد قصد جانم کرده امشب.

شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 108 تاريخ : سه شنبه 9 ارديبهشت 1399 ساعت: 7:42