من میترسم

ساخت وبلاگ

یکم.

ما ترکهای قشقایی به مادر بزرگ میگوییم آنا و
آنای ما حالش خوب نیست و بچه هایش، پدرم عمو ها و عمه ها، جمع شده اند دور هم و من میترسم.

دوم.

ببینمم شما چطور هر روز صبح از رختخواب های نازنینتان جدا می شوید، دست و صورتتان را می شوید و به همکارهایتان صبح بخیر می گویید؟ حالتان بد نمی شود از این روزمرگی؟ عق نمیزنید از این تکرار؟ از این عمر به هدر رفته؟ اضطراب پیری ندارید؟ نگران مرگ نیستید؟

من میترسم، میترسم از این چروک های دور چشمم، از موی سفیدی که هفته پیش توی آینه دیدم. میترسم از درد گنگ قوزک پای راست که شب ها موقع خواب به سراغم می آید و میترسم از مردن و از خودم. از خودم میترسم که راضی ام به همین چیزی که ست، به همین دو روز اخر هفته. به همین تنهایی ادامه دار. از خودم میترسم که حس کردن شادی و ترس و ناراحتی را هم فراموش کرده ام.

شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 53 تاريخ : شنبه 20 آبان 1402 ساعت: 14:22