تمرین نوشتن یا "وینی مرد"

ساخت وبلاگ

وینی امروز مرد. یعنی امروز که نه، شنبه مرد. خبر مردنش را امروز که چهارشنبه بود به ما دادند. وینی را خیلی نمی شناختم، فقط می دانم که سی و هشت سالش بود، این را هم نمی دانستم و از روی ایمیل خبر مردن وینی فهمیدم. پارسال زمستان که آب دفتر شرکت را گرفت و میزم را از روی اجبار به طبقه بالا بردم، دو سه ماهی روی میز روبرویش نشستم. از آنجایی که من می نشستم و از پشت مانیتورها فقط پاها و کفش های جفت شده ورزشی اش را می دیدم.

یکبار هم اوایل تابستان که شرکت کلاس سه روزه اموزشی برای بعضی از کارمندان گذاشت، با وینی هم تیمی شدم. نمی دانم چرا تا خبر مردن وینی را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که اگر وینی اوایل تابستان می دانست که زمستان امسال را نمی بیند، آن کلاس کوفتی را شرکت نمی کرد و سه روز از باقیمانده عمرش را پای اراجیف آن مردک نمی گذاشت. بعد هم فکر کردم که اصلا اگر شرکت می دانست که وینی ماندنی نیست شاید ازش نمی خواستند که به دوره آموزشی بیاید و جایش روی یکی دیگر که عمرش به دنیا بود سرمایه گذاری می کردند و در عوضش از وینی تا روز آخر کار می کشیدند.

وینی یک پسر خوانده هجده ساله داشت. شنبه این هفته با پسر خوانده اش رفته بودند توی رودخانه شنا کنند که پسره را آب میبرد. وینی میپرد توی آب که پسرخوانده اش را در بیاورد که خودش میمیرد. اینها را هم توی ایمیل شرکت خواندم، پایینش هم عکس وینی و پسر خوانده اش و زنش را گذاشته بودند که کنار هم ایستاده اند لبخند به لب با پس زمینه ای از جنگل سبز و آسمان آبی.

توی ایمیل شرکت هم نوشته بود که مراسم دفنش فلان روز است و دعوت کرده بود از کارمندان که اول در خواست مرخصی کنند و بعد به مراسم ختم وینی بروند.

امروز عصر که رفتم میزش را ببینم، یک خانم بلوند جای وینی نشسته بود و خبری هم از کفش های جفت شده وبنی نبود.

شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 63 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 3:46